پله پله تا ...

دفتر اشعار آیینی من

پله پله تا ...

دفتر اشعار آیینی من

مـی رفـت، ولی پشت  و پناه حرمش بود

مـردی کـه شـبـیه پـدرِ مـحترمـش بود

 

مـی رفـت کـه بر بـرکه ی بی تاب بتابد

ماهـی که فـلک چـله نشین درمَش بـود

 

نخلی که تـناورتـر از او نیست در این باغ

بیگـانـه نـمک گیـر عـطـا و کـرمش بود

 

می رفـت  و بـرادر نـگـران ِخـم ِ ابـروش

خـواهـر نـگران از سـفر ِلاجــرمـش بـود

 

خـواهـر نـگران بـود ... بـرادر نـگران بـود

در خیمه ولـی جـور ِعـطش بـارگران بـود

 

این راه چه هموار وچه دشوار و مَهاب است

بـاید بـرود، چـون جـگر عشق کباب است

 

شـاید بـرسانـد به حَـرم جـرعـه ای از آب

تا تَر کـند از عـشق ، لـب کـودک بی تاب

 

انـگار کـه مـهریه ی مرضیّه  دریغ است -

از سلسله ی نور ، کـه درعلقمه تیغ است !

 

قـدّی چـه رفـیع و سـرِزلـفی چه پریشان

این سرو چه میخواهد از این رودِ خروشان

 

در شـعله اگـر سـوخته  بـال و پـرِ جمعی

در مـعرکه ی عـشق فـروزان  شده شمعی

 

لب هـای بـه هـم دوخته از سوز عطش را

در آب ِچنان آینه چون دیـد ، سـرش را -

 

چـرخـانـد بـه سمت حـرم و سوی برادر

پـوشید ازآن روی و نـگـاه و نـظـرش را

 

افـتـاد بـه یـاد ِ لـب ِ عـطـشـان رقـیـه

آن غـنـچـه ی تـفتیده ز هُرم و اثرش را

 

می خـواست که باران شود آهسته ببـارد

انـداخت اگـر مَشک و عنان و سـپرش را

 

درخون که تپید آینه،خورشید عیان کرد

در غـربـت این منـظره، چشمانِ ترش را

 

خورشید که بر روی زمین خم شده باشد

از داغ بـرادر ، کـه شـکستـه کـمـرش را

 

یعنی که دگر از مـه کامل خبری نیست

شـمـس آمد و آورده هلالِ  قـمـرش را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۵:۳۱
رضا محمدصالحی

مجلس عزای عشق

باز ...

تکیه های غم

بستر ِگریه فراهم

اشک نذر می کنند

شام ... ، روضه می دهند

جای جای کوچه های شهر ما

روی لوح ساده ای نوشته است

مجلس عزای عشق

دایر است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۲:۳۹
رضا محمدصالحی

قـلم رخـت عـزا پـوشـیده امشب
وَ اشک روضه را نـوشیده امـشب
که این غمنـامه را بـا خـون نگارد
و َطبـعِ عشق هم جوشیده امشب
   ***

امـانت را بـه اهلش می سـپارنـد
شـهادت را غـنـیمت می شمارند
جـنـاب عشـق شــاهد می پذیرد
و هـفتــاد و دو عـاشق بی قرارند

     ***


شـب تـاریـک و بیـم بـی کسی هـا

دلـم تـنگ اسـت و بوی اطـلسی ها   

تنـی بــود و نبـود از سَــر نـشـانـی

در آن هـنـگـامـه ی دلـواپـسی هـا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۲:۳۸
رضا محمدصالحی

تو آن دلیــل خدایی که حاضری امّا
بـرای آمـدنت نـدبه خوانده ام ؛ آقا

خدا کــند که بتـابی  به باور مـردم
و گل کنی به بلنــدی عشق در دلها

تو فصل آخر منظومه ی خدایی عشق
تمام ِ سوره ی یاسین ، طلیعه ی طاها

قــیامِ  حتمی عشقی ، قـعود در قلبم
ســرادقات جمـال ِ تو ، جنت المـأوا

بیاکه بی تو چه سرد است فصل ایمانم
و با تو سبــز و بهاری ، تمــام باورها

( رضا محمدصالحی )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۲:۱۶
رضا محمدصالحی

اشهد ان محمد رسول الله

هرچه از چشمه ی لبهات بجوشد عشق است
بانگ ِ اشهد به شهودت بخروشد عشق است

جوشش ِطبع من و وصف نگاهت غزل ست
غزلَم گر می ِ وصلِ تو بنوشد عشق است

مطرب ِ کوی تو ، صد نغمه اگر ساز کند
سر ِ بازار ، اذانِ تو فروشد عشق است

نرسد دست ِصغیرم به کبیرت چه کنم ؟
عاشق و دلشده ، صدبار بکوشد عشق است

به هوای تو اگر جامه دران آمده ام
دامن شوق تو گلزار بپوشد ، عشق است
( رضا محمدصالحی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۲:۱۲
رضا محمدصالحی

امـسال هم قسـمت نشد تا اربعینت  با کـاروان عشق در مـحـشر بیـایم

باید چقـدر این داغ را در دل گدازم تـا کی بـسوزم تـا بـه چشم تر بیایم؟

 

ایکاش جابر بودم و مختارِ رفتن در اربعین بی چشم سـر هم می توان دید
گرم است راه ِکربلا سوزان عشق است با پای دل شـاید از این مَعبر بیایم

 

اینجا سرابی قسمت لبهای تشنه است ، سقاکنار چشمه دُردی کش توست
با گریه ام شاید عطش پایان بگیرد ، شاید به لطف حضرت خواهـر بیایـم


هی آرزو و درد، هی آه از جگر،کی لب از لب شش گوشه ات بر میتوان داشت
وقت سـفر کـی می رسد تا در حریم ات مثل تمام شیعه هـا با سر بیایم ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۴:۲۳
رضا محمدصالحی