پله پله تا ...

دفتر اشعار آیینی من

پله پله تا ...

دفتر اشعار آیینی من

۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

مـی رفـت، ولی پشت  و پناه حرمش بود

مـردی کـه شـبـیه پـدرِ مـحترمـش بود

 

مـی رفـت کـه بر بـرکه ی بی تاب بتابد

ماهـی که فـلک چـله نشین درمَش بـود

 

نخلی که تـناورتـر از او نیست در این باغ

بیگـانـه نـمک گیـر عـطـا و کـرمش بود

 

می رفـت  و بـرادر نـگـران ِخـم ِ ابـروش

خـواهـر نـگران از سـفر ِلاجــرمـش بـود

 

خـواهـر نـگران بـود ... بـرادر نـگران بـود

در خیمه ولـی جـور ِعـطش بـارگران بـود

 

این راه چه هموار وچه دشوار و مَهاب است

بـاید بـرود، چـون جـگر عشق کباب است

 

شـاید بـرسانـد به حَـرم جـرعـه ای از آب

تا تَر کـند از عـشق ، لـب کـودک بی تاب

 

انـگار کـه مـهریه ی مرضیّه  دریغ است -

از سلسله ی نور ، کـه درعلقمه تیغ است !

 

قـدّی چـه رفـیع و سـرِزلـفی چه پریشان

این سرو چه میخواهد از این رودِ خروشان

 

در شـعله اگـر سـوخته  بـال و پـرِ جمعی

در مـعرکه ی عـشق فـروزان  شده شمعی

 

لب هـای بـه هـم دوخته از سوز عطش را

در آب ِچنان آینه چون دیـد ، سـرش را -

 

چـرخـانـد بـه سمت حـرم و سوی برادر

پـوشید ازآن روی و نـگـاه و نـظـرش را

 

افـتـاد بـه یـاد ِ لـب ِ عـطـشـان رقـیـه

آن غـنـچـه ی تـفتیده ز هُرم و اثرش را

 

می خـواست که باران شود آهسته ببـارد

انـداخت اگـر مَشک و عنان و سـپرش را

 

درخون که تپید آینه،خورشید عیان کرد

در غـربـت این منـظره، چشمانِ ترش را

 

خورشید که بر روی زمین خم شده باشد

از داغ بـرادر ، کـه شـکستـه کـمـرش را

 

یعنی که دگر از مـه کامل خبری نیست

شـمـس آمد و آورده هلالِ  قـمـرش را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۵:۳۱
رضا محمدصالحی

مجلس عزای عشق

باز ...

تکیه های غم

بستر ِگریه فراهم

اشک نذر می کنند

شام ... ، روضه می دهند

جای جای کوچه های شهر ما

روی لوح ساده ای نوشته است

مجلس عزای عشق

دایر است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۲:۳۹
رضا محمدصالحی

قـلم رخـت عـزا پـوشـیده امشب
وَ اشک روضه را نـوشیده امـشب
که این غمنـامه را بـا خـون نگارد
و َطبـعِ عشق هم جوشیده امشب
   ***

امـانت را بـه اهلش می سـپارنـد
شـهادت را غـنـیمت می شمارند
جـنـاب عشـق شــاهد می پذیرد
و هـفتــاد و دو عـاشق بی قرارند

     ***


شـب تـاریـک و بیـم بـی کسی هـا

دلـم تـنگ اسـت و بوی اطـلسی ها   

تنـی بــود و نبـود از سَــر نـشـانـی

در آن هـنـگـامـه ی دلـواپـسی هـا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۲:۳۸
رضا محمدصالحی

تو آن دلیــل خدایی که حاضری امّا
بـرای آمـدنت نـدبه خوانده ام ؛ آقا

خدا کــند که بتـابی  به باور مـردم
و گل کنی به بلنــدی عشق در دلها

تو فصل آخر منظومه ی خدایی عشق
تمام ِ سوره ی یاسین ، طلیعه ی طاها

قــیامِ  حتمی عشقی ، قـعود در قلبم
ســرادقات جمـال ِ تو ، جنت المـأوا

بیاکه بی تو چه سرد است فصل ایمانم
و با تو سبــز و بهاری ، تمــام باورها

( رضا محمدصالحی )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۲:۱۶
رضا محمدصالحی

اشهد ان محمد رسول الله

هرچه از چشمه ی لبهات بجوشد عشق است
بانگ ِ اشهد به شهودت بخروشد عشق است

جوشش ِطبع من و وصف نگاهت غزل ست
غزلَم گر می ِ وصلِ تو بنوشد عشق است

مطرب ِ کوی تو ، صد نغمه اگر ساز کند
سر ِ بازار ، اذانِ تو فروشد عشق است

نرسد دست ِصغیرم به کبیرت چه کنم ؟
عاشق و دلشده ، صدبار بکوشد عشق است

به هوای تو اگر جامه دران آمده ام
دامن شوق تو گلزار بپوشد ، عشق است
( رضا محمدصالحی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۲:۱۲
رضا محمدصالحی